سلام من سمیه هستم و 42 سال دارم و لیسانس گرافیک هستم. من با این مشکل دارد اتاق خانم دکتر شدم که احساس می‌کردم پسر 13 ساله من از هیچی توی زندگیش لذت نمی‌بره و مدام در پی کسب تایید و رضایت از سمت منه و اگه توی کاری موفق نمیشه افسرده میشینه یه گوشه و میگه دنیا اصلا جای خوبی نیست و از طرف همسرم تا ساعت 12 شب کار می‌کرد و من فکر میکردم بخاطر دوست داشتن من و فرزندمون هست که ایشون اینهمه تلاش میکنن. وقتی با خانم دکتر مطرح کردم ایشون ریشه اصلی مشکل من ( بخش تاریک وجودم) من که اصلا نمیدیمش رفتار دیکتاتورانه خودم بود رو پیدا کردن و به خودم اثبات کردن. با همسرم که صادقانه صحبت کردم ایشون گفت دلیل اینهمه کار کردن من فرار از رفتار خودته. راستش وقتی ناخودآگاه من توسط خانم دکتر باز شد یه چیز عجیبی بیرون اومد که فقط خدا ازش خبر داشت و اون تجاوز عموم بمن بود که در سن 8 سالگی رخ داده بود و این عاملی بوده که من از رابطه با همسرم هم فراری بودم. وقتی ایشون این حس انتقام من از عموم که سالها در لایه های زیرین ذهن من در ناخودآگاه من بوده رو بیرون کشیدن و تو اتاق ایشون انتقامم رو از عموم گرفتم. امروز دنیای رابطه با همسر و فرزندم واقعا رنگ و بوی صمیمیت و آرامش پیدا کرده. راستش من فقط با تشکر نمیتونم لطف ایشون رو جبران کنم. نگاه مهربان خداوند رو در لحظه لحظه زندگی ایشون طلب میکنم.